یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

سندرم فاصله ی سنی کودک درون و این یونوی بیرون

اول صبح زنگ در خونمونو میزنه و میاد تو. با یه کیفی که انگار توش سنگ گذاشتن بس که سنگینه. میگم چیه تو این؟ چطوری حملش می کنی آخه؟

میگه بازش کن میبینی. توی کیفش پر بود از روسری های رنگ و وارنگ. در گنجینه ی روسری های مورد علاقه ش رو باز کرده بود و کلی از اونارو آورده بود.

--اینا چیه خواهر آخه؟ 

++واسه تو آوردم

--من؟؟ من که روسری نمیذارم خودتم میدونی. 

++آوردم که بذاری.

--چرا آخه؟

++آوردم استایلتو عوض کنی. چیه همه ش شبیه دخترای دبیرستانی، کوله و کتونی و شال های کودکانه! 


جا داره در اینجا بگم که من از دار دنیا، چند عدد روسری هم دارم با طرح های "زن ملوان زبل"، "ابر و درخت و گل"(تازه اونم نقاشی)، و بقیه هم همه ش آبرنگی. تازه میخواستم یه روسری جذاب کارتون ماشین ها بخرم، نذاشت.

هیچی دیگه، به اصرار که نه، به تهدید خواهر، مجبورم از این به بعد روسری بذارم. قدغن کرده دیگه این شال های شعف بخش رنگی رنگی منو. ولی اونقدر جذابه این مدل اهمیت دادنش به من و ظاهرم، که عین بچه های سر به زیر حرف گوش کن (که هیچ وقت نبودم) قبول کردم و از این مدل های روسری به سر و کیف های لوس دسته کوتاه شدم. خودم واسه خودم عجیبم تو آینه الان.


پی نوشت: یلدا مبارک. خوش بگذره حسابی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد