یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

مکاشفات یونو از ته فنجون لاته

مثل یه بازی کامپیوتری ماجراجویی. پر از مرحله های هیجان انگیز. که یهو اون وسط، دستت خیلی اتفاقی میخوره به یه دکمه و یه در باز میشه و میفتی وسط ناکجاآباد. شبیه بهشت گمشده ی میون کلی محیط های خشن.

اصلا شبیه به یه نقشه ی گنج. پر از نشونه و معما. که وقتی به تهش میرسی و گنج رو میبینی، اگه ازش بگذری و مسیرت رو ادامه بدی، اتفاق عظیم سر راهت سبز میشه که توی مخیله ت هم نمی گنجیده.

مثل یه شهری که نمیشناسی. قدممیذاری به وادی کوچه ها و خیابون های تو در تو. میری و میری و یهو خودت رو جلوی در یه کافه ی قدیمی میبینی. مثل قرار گذاشتن با خودت توی یه حیاط پشتی اون کافه ی پر از نوستالژی.

شبیه همه ی این ها میتونه باشه، و حتی میتونه شبیه چیزی باشه که تجربه ش نکردی. یه جور بهت و آرامش و بی دغدغگی وسط کلی واقعه ی خوش و ناخوش.

یا شاید شبیه طرح روی کافه لاته ت، که هر چقدر هم مینوشی ش، بازم شکل اولیه ش رو حفظ کنه. مهم نیست اطراف فنجونت چقدر شبیه سنگ فرش های بی قاعده ی توی پارک شده. مهم نیست چقدر راه پیچ در پیچ رو رفتی تا به اون نهایت فنجونت برسی.

"عشق" میتونه و قراره که همیشه و همیشه همون شکلی بمونه، حتی اگه حواست نباشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد