یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

سیستم خاطره جمع کنی

یه عادت عجیب و غریبی دارم من ، وقتی یک نفر، که توی یک برهه ی زمانی خاص، خیلی واسه م عزیزه؛ حالا از هر جنسیتی که باشه، چیزی غیر از پوشیدنی (و حتی گاهی پوشیدنی) واسه م میخره، اصلا نمیتونم ازش استفاده کنم. بسته به میزان عزیز بودن اون آدم، مقدار انرژی ای که برای نگهداری از اون یادگاری میذارم بالاتر میره. مثلا الان یه کشو دارم به اسم کشوی یادگاری ها. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا میشه. از یه بسته آبنبات تاریخ مصرف گذشته ی مربوط به ٦-٧ سال پیش، تا یه ادکلن، یه خودکار سناتور، یه هدفون، و کلی کلی چیزهای عجیب غریب دیگه. استفاده از این یادگاری ها، توی ذهنم قدغنه انگار. مرز موندگاری خاطره م، اون جعبه ی آبنباته مثلا، اون شمع های خوشگله، اون دفترچه هه ست. که وقتی نگاهشون می کنم، مستقیم منو میبرن به همون لحظه و همون اتفاق و دوباره زندگی ش می کنم حتی اگه رابطه م با اون آدما، ادامه پیدا نکرده باشه. حتی اگه دوستی باشه که دیگه نیست. دوستی باشه که دیگه دوست نیست. دوستی باشه که هست ولی دوستی ش دیگه اون ارزش رو نداره. همه ی این یادگاری ها، صرف نظر از کسی که اونارو هدیه داده، یادآور کلی خاطره ی خوش هستن واسه من.

این روزها، کشوی یادگاری هام، چندتا مهمون تازه داره. یه دفترچه یادداشت و یه بسته برچسب و چندتا رسید کافه و کلی خاطره ی سنجاق شده به اینا. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد