یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

از آن من که مانده

خیالش راحت بود انگاری، که من همیشه سر جام هستم. همیشه همون یونوی خندون که هر کاری از دستش بر میاد واسه همه ی آدمای دور و برش انجام میده. خیالش زیادی راحت بود انگاری، اونقدری که وقتی فقط یه بار، فقط و فقط یه بار، اونی که همیشه بود نبودم، عصبانی شد، طلبکار شد. چندروزه خبری نیست ازش، کلی گله کرده از من پیش همه، که عوض شده، که حالمو نپرسیده، که و که و که.... 

تصمیم که میگیری باید پاش وایسی. من هیچ وقت پای تصمیم هام نمونده بودم، چون همیشه تا همینجاش هم خیلی درد داشت. همینکه اونی نباشم که همیشه بودم، خیلی درد داشت، پوست اندازی بود. اونم نه پوست مرده، پوست زنده و سالم رو باید خراش میدادم و میبریدم و از توش میومدم بیرون. الان ولی فرق داره. میخوام پای دردش، پای خراشش، زخمش، وایسم. میخوام دیگه از رو مهربونی، به همه حق ندم. خیالشون زیادی راحت شده انگاری. بذار خیالشونو ناراحت کنم ولی خودم باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد