همه منو آدم درک کننده ای می بینن. مثل اینایی که توی مراسم ختم "گریه کن" می برن با خودشون، تو هر جمعی هم که یکی سر درددلش باز میشه، اولین آدمی که پیدا می کنه بخواد آوار کنه رو سرش ناله هاش رو، منم. اصلا انگار بقیه هم انتظاری جز این ندارن که سمت من بیان این آدما.
بعد وقتی همین اتفاق در قبال آدمی میفته که بدون هیچ واسطه ای، آشنا شده و نه از جایی شنیده نه فرصتی برای دیدن همچین اتفاق جالبی نصیبش شده، و انتظار داره که هر کاری می کنه یا هر بدقولی ای یا هر شرایطی، بنده درک کنم و ناراحت نشم و با همون نیش باز برخورد کنم، دیگه میفهمم مشکل از منه. لابد یه چیزی تو حرفام یا کارام، نمادی از یه کارت ویزیته به این مضمون "یونو، فوق تخصص درک کردن از بدو تولد، هر زمان کم آوردید، گند زدید، خرابکاری کردید، یا هر کار غیرمتعارف دیگه، با یونو تماس بگیرید، درکتان می کند"
خب اگه رفتارش رو بتونی درک کنی، همون بهت آرامش خیال میده. فرض کن یکی به تو بدی میکنه، بعد ازت انتظار داره درک کنی و بگذری. اگه واقعاً بتونی درک کنی، همهجانبه منظورمه، یعنی دلایلی که باعث شدن دست به اون کار بزنه، و اون دلایل برات پذیرفتی بودن، خیالت میتونه راحت باشه که اگه ببخشی اشتباه نکردی. اما اگه اون دلایل پذیرفتنی نبودن، طبعاً گذشتن اشتباهه.
این بخشش در قبال آدمی که ذره ای باهاش آشنایی داری، کاملا منطقی یه. به حرفش گوش میدی، تیکه های دلایل رو میذاری کنار هم، اگه قانع کننده باشی حتما میگذری. ولی اگه این جریان در مورد کسی باشه که کوچکترین آشنایی باهات نداره، یا بار چندم باشه که آشنایی در قبالت این کار رو می کنه، واقعا توانایی گذشتن رو میگیره از آدم.
درک کردن آدما یه آرامش خیالی به آدم میده. و این خوبه. وقتی آدم بتونه همه رو درک کنه، انگیزۀ پشت رفتارشون، حرفاشون و ...، میبینه که خیلی چیزها واقعاً از سر بدذاتی یا شرارت نیست، دلیلِ کاملاً پیش پا افتادۀ انسانی داره، و این باعث میشه کمتر فرو بره تو نیمۀ تاریک.
درک کردن درددل و دغدغه ی شخصی آدما آره، همیشه حال خوشی داده به من که چه حس اعتماد خوبی دارن بهم. و چه خوب که میشه بود.
ولی وقتی به خود آدم مربوط میشه، در قبال خودم رفتار منفی ای انجام میشه و طرف مقابل انتظار داره درک کنم و بگذرم، صرفا چون اینو قابلیت من میدونه. اون دیگه اشتباه از منه. نه؟