یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

به نبودنت معتادترم

دیدی یه سری آدم ها رو نگاهشون که می کنی، شعرت میاد؟ یعنی همینطوری که نگاهشون می کنی، یا تو ذهنت میاری شون، بعدش کلمه هات، اسپیس هات، اینترهات، پشت هم ردیف میشن و مینویسی شون. از همین آدمهایی که از اول باید اسمشونو الهام میذاشتن، سوای جنسیتشون. میخوام بگم همچین آدمی بودی واسه م. کلمه ها میومد باهات. شکل ها، طرح ها، نقاشی ها حتی. اینطوری که خسته میشدم اصلا. اینطوری که تو شعرا حتی، اسمت یه جوری لابه لاش میومد که خودت هم نمیفهمیدی موقع خوندنش. بقیه که میگفتن آدما عوض میشن، باور نمی کردم. از درکم خارج بود عوض شدن این "ما". حالا میای و میگی چرا؟؟؟ ازمن میپرسی چرا؟؟ من کلی علامت سوالم واسه خودم. من همونایی ام که رو استرس ته چرا ت میاد. من یه عالمه جواب غیرقابل پخشم الان. میای و میگی این تو بودی که نبودی؟؟؟ من که وایساده بودم پشت  در. باد موهامو از پشت نرده ها میاورد بیرون. گوشه ی دامنم گیر کرده بود لای لولا. سایه ی هول شده م افتاده بود کف کوچه. نگو ندیدی. نگو حواست به نرده های بالای در نبود. نگو که نشنیدی اون همه حرفی که داد زدم و صداش نمیومد. اونی که چشماشو بست و کلمه های منو گذاشت توی کوله ش و با خودش برد، تو بودی. من که به فهم ت، به اون "ما" یی که لای در جا موند و تیکه شد، معتاد بودم. الان پر دردای کش اومده م من. طاقت ترک اینی که هستم، ندارم. نیا، نپرس، نباش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد