یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

دختر بودن یا دخترشدن... مسئله این است

یادمه دوستی داشتم که همیشه بهم میگفت: یکم دختر باش. و من همیشه در عجب بودم که دختر بودن یعنی چی؟ چطوری میشه دختر شد؟  ظاهرا هرکاری هم میکردم موفق نمی شدم. بعدها فهمیدم که وقتی عقیده م بر اینه که نباید در قبال هر کسی که از راه میرسه، عشوه و لوندی داشت، ناخودآگاه نمیتونم اونجوری که دیگران انتظار دارن، دختر باشم. و همیشه هم مورد عنایت توصیه های دوستان قرار می گرفتم. همه ی این سال ها تا همین الان، آدم هایی میتونستن منو جذب خودشون کنن که درک خیلی بالایی داشتن. یه جورایی که "عاقل را یک اشاره کافیست" زیاد بود واسه شون. نیازی به اشاره هم نداشتن. جالبه که همه ی این آدم ها، که البته حداکثر دو یا شایدم سه نفر بودن، اصرار داشتن که من سعی کنم کمی دختر باشم. 

ولنتاین امسال، گرچه مثل هر سال دیگه ای، اصلا یادم نبود که چه روزی یه و حتی منتظر تبریک از کسی نبودم، با یه دوست عزیز تماس گرفتم صرفا محض احوالپرسی. گوشی رو برداشته و نداشته گفت: عشقم، ولنتاینت مبارک. البته که کلی ذوق کردم از این ابراز محبتی که حدود 10-12 ساله منحصر به روز خاصی نیست توی این دوستی. ولی تفاوت امسال با هر سال دیگه ای، این بود که مرور کردم همه ی روابط و دوستی هام رو. روابطی که توش، باید سعی می کردم دختر باشم و دختر به معنی "لوس و لوند" بود فقط. و دوستی هایی مثل این، که هرچقدر هم به نظر آدم مستقلی میومدم و حتی در شیشه ی نوشابه رو با لبه ی تیز پله باز می کردم!!!، بازم همیشه دختری بودم که باید ازش محافظت میشد، حتی اگه صددرصد از پس خودش بر بیاد. کوله ش رو از دستش بگیریم، حتی اگه 20 کیلو میوه رو هم بتونه تنهایی از تره بار بخره. باهاش تا خونه بریم، حتی اگه فقط یه سوار و پیاده شدن از تاکسی باشه. 

امروز که اینجام، فهمیدم مسیرو زیادی اشتباه رفتم. دختر "بودن" مهمه، نه دختر "شدن". آدم باید دوستی ها و روابطی رو نگه داره که توش نیازی نباشه ثابت کنه که چیه. نیازی نباشه واسه چیزی که هست، تلاش کنه. هرچقدر هم که فکر کنی "وااااای، عجب درک و شعوری" ولی اینطور نیست در واقع. این آدما ممکنه چیزهایی رو بفهمن که بقیه نمی فهمن، ولی واقعا از درک ساده ترین و بدیهی ترین مسائل عاجزن گاهی. وقتی کسی از پس درک دختر بودن من برنمیاد، چرا وقتم رو، انرژی م رو، اعصابم رو، صرف کشف اون ذهن ظاهرا جذابش کنم که شاید 5 درصد از زندگی رو، این مسائل پیچیده تشکیل میدن!!! 95 درصد بقیه ش اونقدر بدیهی و واضحه که درک نکردنش، برهان بی شعوری آدمیزاده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد