یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

پله هایی رو رفتم بالا که نباید...

گاهی توی زندگی، خواسته یا ناخواسته، پله هایی رو جا میذاری

ولی همیشه یه جایی..

ناچار میشی برگردی و از اون پله ای که جاگذاشتی، بری بالا..

تو این مسیر برگشت..

ممکنه اونایی که باهات بودن، خسته بشن و دیگه نیان.

ممکنه حتی تو جا بذاریشون.

شایدم خودت زمانی بفهمی باید برگردی.. که دیگه توانی برای برگشت نمونده باشه.

هرکدوم از اینا، به اندازه ی کافی دردناک هستن که همه ی آدما توان تحملش رو نداشته باشن.

پس با دقت قدم بردار و پله هارو تک تک بشمر.. مبادا پله ای جا مونده باشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
زیزا جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 22:16 http://zizaa.blogsky.com/

سلام
زیبا بود
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد