یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

پیش بینی وضع هوای فرداهای یونو

نیازمندیم.

نیازمندیم به یه عالمه نسیم خنک و دلچسب، از غرب مسلّما. 

نیازمندیم به یه تابلوی "خوش آمدید و مطمئنیم که آنقدر خوش خواهد گذشت که عمرا نمی روید" توی مسیر جدید.

نیازمندیم به موندگاری حال خوش، توی برف، طوفان، آفتاب، بارون.

خداجون، واسه همه اینایی که مطمئنم زودِ زود بهم میدی، پیشاپیش دستت درد نکنه و دوستت دارم.

دروغ سال سیزدهم.

گره نزدمشون. نه سبزه هارو، نه ته گیس های بافته رو، نه نخ کوک های بیرون زده ی اون تابلوی گلدوزی شکسته رو. اصلا ارزش بعضی چیزا به همین گره های نزده ست. به همین حرف های نصفه و نیمه ی پر از کلمه. به همین نقطه های نرفته سر خط. ارزش تو به همین سرمشق ناتموم بی نقطه ست. 

عید شد. نو اما.... باید شد.

"آدم باید واسه کارش بمیره" اینو میگه و همچنان سرش تو گشت زنی توی اینترنته. وقتی جوابی نمیشنوه، برمیگرده نگاهم می کنه. گیج و مات م من. میگه "حس می کنم تاثیر خوبی روت گذاشتم، نه؟" میگم آره. میگه "همین الان که نشستم اینجا، واقعا لذت نمیبرم، الان میخوام دوباره برم سر درسم." و من همچنان دارم فکر می کنم "کی انقدر بزرگ شده که نفهمیدم من؟"

عاشق درس هایی ام که ازش میگیرم و انگار نه انگار تازه هیجده سالش شده. باید از نو بسازم همه چیو. کار. درس. انگیزه. ایده. خودمو. و اینکه باید میگفتم "اونی که واسه ش میمیرم تویی" 

شرمساری یا ضایع شدن در حد ...

میری مطب دایی جان، توی یه ساک دستی هم لباس و عکس دندون و این چیزا گذاشتی، میرسی و دایی جان رو میبینی و بعد از سلام علیک و احوالپرسی، ازت میپرسه توی ساک ت چیه و تو با تعجب از این که چرا پرسیده، میگی هیچی، لباس و وسیله هام.

میری دندون هات رو درست می کنه و خداحافظی می کنی و میری خونه، ساعت دوازده شب عکس هاش رو توی اینستاگرام میبینی که با خانواده، تولد گرفتن واسه ش و تو اصلا و ابدا یادت نبوده!!!!!! صحبتی می مونه آیااااا؟

تناقض مسخره ی دوستانه

یک سری آدما وجود دارن، دوستشون داری، ولی باهاشون جور نیستی، نمیتونی باهاشون وقت بگذرونی. بعد وقتی میان بهت میگن تو چرا نمیای بیرون با ما؟ واقعا نمیدونی چی باید بگی... بگی نمیتونم بیام بیرون، که حرف خنده داری یه. بگی نمیخوام، که فحشه. چطوری باید بگی تو خیلی هم خوبی، دوستت هم دارم، اما حرف مشترکی ندارم باهات. چطوری آخه؟

رویایم آرزوست

دردناک تر از نداشتن چیزی یا کسی، نبودنشه. نداشتن یعنی تو نتونستی نگهش داری یا به دستش بیاری. همیشه یه کورسوی امیدی اون ته ته نداشتن هست. یه رویای آخر شب که یه روزی اگه اینجوری باشی، اگه این کارو کنی، میتونی داشته باشی ش. نبودنش اما... انتهای فاجعه ست. فاجعه یعنی ترس نداشتنش، ترس از دست دادنش، دیگه وجود نداشته باشه. یعنی رویای داشتنش رو هم نبینی.

چه خاموش، متولد میشی دوباره.

صفحه ی اول شناسنامه میگه که امروز اومدی. صفحه ی آخرش ولی...