ظهره، پدر میرسه خونه.
++سلام پدر
--سلام برادر
++یعنی حالا دیگه به درجه ی برادری نائل شدم من؟؟؟؟؟
-- (قهقهه ی پدر)
دلم خوش بود حداقل اگه پسرهای دوست و فامیل و همکلاسی ، من رو همیشه جزو جمع خودشون میدیدن و انگار نه انگار که دخترم. حداقل پدرجان چنین فکری نمی کنه و تازه همه ش دختربودنم رو بهم یادآوری می کنه و تذکر هم میده. اونوقت، حالا که مدتی یه سعی دارم یه ذره، در حد توانم، دختر باشم، میرسه خونه و یه همچین مکالمه ای برقرار میشه بین ما. و این حاکی از شکست من در تلاش برای نشان دادن وجه دخترانه ی شخصیتم می باشد.