-
Closure
شنبه 16 بهمن 1395 02:28
++ از راه میرسه. این پا و اون پا می کنه. با خودش کلنجار میره. سنگهارو با نوک پا شوت می کنه به اینور و اونور. خسته میشه و بالاخره کلون در رو میزنه. -- پشت در نشسته. از وقتی اون رفته، گوشهاش تیز شده. کلمه هاش رو با خودش مرور می کنه. : "اگه در زد بگم کسی خونه نیست که بفهمه هستم و نمیخوام در رو باز کنم" یا...
-
خلوت های من با خودم هام
جمعه 15 بهمن 1395 10:18
مثل فیلمایی که به خاطر موسیقی متنشون معروف شدن، مثل بازی هایی که سوم شخص ن و از بیرون داری نگاهشون می کنی؛ تنهایی هامو دوست دارم به خاطر آهنگایی که توی پس زمینه ش میتونه آزادانه و بدون هدفون پخش بشه، به خاطر نشستن و از بیرون مرور کردن همه ی غم ها و شادی ها و دغدغه ها. به خاطر سر و کله زدن "من"هام با همدیگه....
-
من خنگ نیستم، فقط تو اونقدرا مهم نیستی که به روم بیارم
پنجشنبه 14 بهمن 1395 10:40
با آدما که فاصله داشته باشی، هر طور بخوان قضاوتت می کنن. نزدیک که میشن و میبینن چقددددرررر با چیزی که تو ذهنشون از تو ساختن، فاصله داری، دور میشن ازت. نه اینکه تو بد باشی یا عجیب باشی یا هرچی، نه!! صرفا واسه اینکه به خودشون ثابت کنن اشتباه نکردن.
-
"نیست، اونی که باید باشه نیست"
پنجشنبه 14 بهمن 1395 00:54
هزار دفعه ی دیگه هم که اینو به خودم بگم، زیر بار نمیره که نمیره. میگه یعنی چی که این همه وقت نبوده؟ یعنی چی که هی میگی "نیست"؟ احتمال نشدنش چند درصده که هی نمیشه؟ چرا اونی که باید باشه نیست؟ و اونی که هست نباید باشه؟ یا شایدم اونی که میخواد باشه اونی نیست که باید باشه؟ یا اصلا اونی که باید می بود دیگه نیست؟...
-
مکاشفه ی یکشنبه شب
دوشنبه 11 بهمن 1395 01:13
من درست از لحظه ای که فهمیدم برای خودم غیرقابل پیش بینی ام، از شناختن آدما دست کشیدم.
-
جالبه ببینی قطره ها چطوری سوراخ می کنن سنگ رو
یکشنبه 10 بهمن 1395 09:45
نمیدونم آدما چندجور میتونن باشن، تعدادش قطعا از اون مقداری که من میشناسم و دیدم بیشتره. حالا از بین آدمای جدیدی که باهاشون آشنا میشیم، یه سری هستن که رک و روراستن و تکلیفشون باهات مشخصه. توی صدم ثانیه تصمیم میگیرن که این دوستی یا رابطه یا آشنایی یا هرچی که اسمشو میذاری، محدودیت هاش چیه، خط قرمزهاش کجاست، اصلا ادامه...
-
زایش
پنجشنبه 7 بهمن 1395 11:22
مثل یادداشت های خط خطی و بی هدف پشت رسید کافه؛ "چیز دیگه ای میل ندارین خانوم؟ نه، متشکرم"؛ کلمه هایی که قرار نبوده نوشته بشن حتی؛ "مهمان ما باشین؟ خواهش میکنم، حساب ما چقدر شد؟"؛ دستشو میذاره روی خراش های روی دیوار؛ "بازهم تشریف بیارین. خیلی ممنونم، حتما"؛ چه زجری میتونسته همچین شکلی رو...
-
به احترام همین لحظه، زندگی کنیم
یکشنبه 3 بهمن 1395 21:23
از کودکی یادمان داده بودند پول هایمان را توی قلک های کوچک، از دید و دسترس همه حتی خودمان، قایمش کنیم. ما هم شده بودیم برده ی این قلک ها با آن ظاهر نچسبشان. حتی کم ارزش ترین سکه هایمان را سُر میدادیم توی دهان قلک زشت، به امید روزی که پول هایمان بیشتر و بیشتر می شوند و بتوان چیزهای خوب و بزرک باهاشان خرید و لذت برد. از...
-
خودشناسی جدید: به حس هات اعتماد کن دوباره
شنبه 2 بهمن 1395 21:06
از چندسال قبل، متهم شده بودم که زیادی به حسم در قبال آدما اعتماد می کنم. از طرف خانواده البته. که تو خیلی به خودت مطمئنی، به حست، به شناختت از آدما، و .. و .. و.. . که زندگی، همه ش این خیالات تو نیست و واقعی تر از این حرفاست و همه چی رو نمیشه با حس و این برداشت های لحظه ای سنجید و از این قبیل حرفایی که تو رو به درجه...
-
چند میگیری درک کنی؟
پنجشنبه 30 دی 1395 19:28
همه منو آدم درک کننده ای می بینن. مثل اینایی که توی مراسم ختم "گریه کن" می برن با خودشون، تو هر جمعی هم که یکی سر درددلش باز میشه، اولین آدمی که پیدا می کنه بخواد آوار کنه رو سرش ناله هاش رو، منم. اصلا انگار بقیه هم انتظاری جز این ندارن که سمت من بیان این آدما. بعد وقتی همین اتفاق در قبال آدمی میفته که بدون...
-
اینم از فواید نیش همیشه باز من
سهشنبه 28 دی 1395 22:07
وقتی عکس العمل یک پسر نوجوون فال فروش از دیدنت، دو تا چشم گرده و یه خنده ی بلند که: "خنده شووووووووووو" که بعدش دو قدم بره جلوتر و برگرده و بگه "خنده ت آدمو میخندونه"، کلهم حالت دگرگون و عالی میشه که وقتی میخندی، یکی اینطوری میخنده. یادت هم میره که وقتی ازت پرسید "فال میخری" و گفتی...
-
کافه دونفره
سهشنبه 28 دی 1395 21:57
وقتی پاتوقت رو با کسی قسمت می کنی، لابد خیلی عجیب و بی اندازه شکل توئه
-
غر روز جمعه
جمعه 24 دی 1395 21:52
دقیقا نمیدونم ساکت شدم و در عین حال یه ریز حرف میزنم، یا حرّاف شدم و همزمان هیچی نمیگم. در هر صورت، مزخرف تر از جمعه، فقط خودشه.
-
دوست باید همین باشه
جمعه 24 دی 1395 13:29
من کلا تنها بودن رو به توی جمع بودن ترجیح میدم. یعنی اصلا از وقت های تنهایی م لذت می برم همیشه. ولی این وسط، دونفر هستن که با اونا بودن رو به تنهایی ترجیح میدم و اینکه من توی چه شرایط روحی باشم یا اونا، اپسیلون اهمیتی نداره. احتمالا فقط اسم اینارو میشه دوست گذاشت. نه؟
-
با من از دردهات بگو
پنجشنبه 23 دی 1395 12:31
احتمالا آدما خوششون نیاد که وقتی مریض میشن، یک نفر دیگه به خاطر مریض شدنشون، مواخذه شون کنه. یعنی خوب صددرصد که خوششون نمیاد. ولی در توان من نبود که نگم هر چقدر که داری الان اذیت میشی، مسبب ش خودت بودی. نتونستم نگم که دیگه صلاحیت نداری راجع به کدوم دکتر و کدوم بیمارستان و زمانش و هرچیز دیگه مربوط به سلامتیت نظر بدی....
-
دنیای منو عوض نکن
سهشنبه 21 دی 1395 19:02
زنگ میزنم که پاشین بیاین اینجا شام، میخوام میرزاقاسمی درست کنم. اصلا از صبح انگار بوی میرزاقاسمی تو دماغمه. بادمجونارو خریدم و کبابی کردم و گذاشتم کنار. همه چی آماده ست که غذای مورد علاقه ی من حاضر بشه. پامیشه میاد اینجا و یهو شیشه ی کشک رو از تو یخچال ورمیداره و میگه میرزاقاسمی دوست نداریم ما، کشک بادمجون درست کنیم...
-
عواقب قریب به سی سال بیخیالی در مقوله ی ازدواج
یکشنبه 19 دی 1395 21:52
رفته بودیم کافه ی همیشگی. نه اینکه بخوام کلاس بذارم و بگم من از اونایی ام که کافه شونو، سفارششونو، استایلشونو عوض نمی کنن و یه کافه ای هست که میرن اونجا و با یه حالت و لحنی میگن: همون همیشگی، که دل سنگ به درد میاد. نه. از آنجایی که در شهر مادری بنده، میون کل کافه هایی که تو شعاع 3-4 کیلومتری خونه ی ما وجود دارن، فقط...
-
چقد خوبه وقتی میدونه صدای قلبش، تنها راه آروم شدن منه...
شنبه 18 دی 1395 21:57
اشک تو چشمام جمع شده و فقط به هر بهانه ای سرمو برمی گردونم، خودمو مشغول می کنم، با تلفن حرف میزنم که نیاد پایین. از اون گوشه ی اتاق، با هدفون تو گوشش، یهو بلند میشه و میاد طرفم. فقط سرمو میچسبونه به سمت چپ سینه ش و محکم میگیرتم. میگه: هیچی نگو، میدونم، آروم باش فقط. پی نوشت: تنها وقتایی که نمیگم با قدش، حق منو خورده،...
-
فرهنگ قهر داشته باشیم حداقل
جمعه 17 دی 1395 23:48
من از اون دسته آدم هایی ام که اعتقاد دارن دعوای بین دو نفر، به هیچ بنی بشر دیگه ای ربط نداره. اصلا در صورتی ربط دار میشه که دعوا بین سه نفر باشه یا بیشتر. الان من اگه با تو قهرم، چه ربطی داره که جلو بقیه بهت سلام نکنم یا مثلا اگه مهمونی، میوه یا چایی تعارفت نکنم، یا اگه متاهلی، با همسرت هم برخورد درستی نداشته باشم؟...
-
سه، کمی تا قسمتی
جمعه 17 دی 1395 14:08
<<لذتی بالاتر از این نیست که کسی را بیابی که جهان را مثل تو ببیند، اینگونه می فهمیم که دیوانه نبوده ایم...>> #دیوانه_وار #La_Folle_Allure # Christian_Bobin پی نوشت: دیوونگی هم مثل سرماخوردگی، یه عالمه نوع داره ظاهرا. هر کدوممون اصلا یه جور خاصی دیوونه ایم. دیوونگی هامون که با هم جور میشه، فک می کنیم عاشق...
-
جمعه ی خودمه
جمعه 17 دی 1395 13:38
احتمالا درصد خودخواهی آدما رو بشه از رو عملکردشون تو روز جمعه حدس زد. مثلا اگه درصدی از خودخواهی تو وجود منه، همه ش رو نگه میدارم تو روز جمعه ازش استفاده می کنم. با اینکه حالا کارا و برنامه هام در طول هفته هم وابسته به روزش نیست و جمعه ی من هر روز تو هفته میتونه باشه، مثلا هفته م میتونه از سه شنبه شروع بشه؛ ولی بازم...
-
تا به مرحله ی تقسیمات سلولی نرسیده، تکلیفتونو روشن کنین باهاش.
جمعه 17 دی 1395 00:42
++یونو جان، دتر، بیا یه این دفعه رو رو برنامه پیش بریم. -- در جریانی که، من زور بالا سرم باشه، ددلاین در انتظارم باشه، هیچ کاری نمی تونم از پیش ببرم. ++باااشه، این یه دفعه رو گناه دارن بیچاره ها. منتظر کارشونن. تحویل بدیم. بقیه رو اصلا قبول نکن تو. اصلا خودمم نمی فهمم این چه مدل خنده داری یه واسه زندگی کردن. اون موقع...
-
دونفره های من، مال خود خودمه اصلا. به هیچ کسی هم نمیدمش.
چهارشنبه 15 دی 1395 19:45
به نظرم همه ی دقیقه ها و ساعت ها و مختصات هایی که توی زندگی ازشون میگذریم یا میگذرن از ما، مُهر میخوره به اسم یک نفر خاص. اصلا اگه دست صد و پنجاه نفر دیگه رو هم بگیری، با اونا قدم رو کنی روی اون یه مختصات کذایی، بازم وقتی وامیستی اونجا، شوت میشی به فلان دقیقه و ساعت و اون یه آدمی که خاطره ش اونجا معلق مونده. مثلا اگه...
-
از آن من که مانده
چهارشنبه 15 دی 1395 11:05
خیالش راحت بود انگاری، که من همیشه سر جام هستم. همیشه همون یونوی خندون که هر کاری از دستش بر میاد واسه همه ی آدمای دور و برش انجام میده. خیالش زیادی راحت بود انگاری، اونقدری که وقتی فقط یه بار، فقط و فقط یه بار، اونی که همیشه بود نبودم، عصبانی شد، طلبکار شد. چندروزه خبری نیست ازش، کلی گله کرده از من پیش همه، که عوض...
-
دو
سهشنبه 14 دی 1395 20:54
<<당신이란 존재는 언젠가 내가 읽었던 아픈 책을 같이 읽은 사람이다>> تو کسی هستی که باید به همراهش، دردناک ترین صفحات زندگیم رو ورق می زدم
-
یک
سهشنبه 14 دی 1395 19:33
<<من یه بقچه از رذالت های درهم پیچیده ام>>
-
عجایب دوگانه
سهشنبه 14 دی 1395 17:55
متعجبن، که چطور شده که کوتاه نمیام متعجبم، که چطوری سی سال کوتاه میومدم
-
برای گرند مای تجدیدناپذیر
سهشنبه 14 دی 1395 12:42
رفتم پیشش امروز، بهتر شده بود ولی هر دوتا چشمش کبود شده. دکتر میگه ضربه خورده به سرش، خودش میگه: اسم ضربه خوردن رو که میارین دلم می خواد بزنمتون :پی. که یعنی اگه ضربه خورده بود به سرم میفهمیدم. میگیم آخه نه سی تی اسکن چیزی نشون داده نه هیچ علایم دیگه ای داری! جز ضربه نمیتونه باشه، باز قاطی می کنه :دی. عزیز دل منه....
-
اندر احوالات مریض شدن
سهشنبه 14 دی 1395 11:48
--خسته م از آدمایی که فقط زار میزنن. ++ زار داره، تو نمیزنی. -- [صرفا خنده]
-
پیش بینی وضع هوای فردای یونو
دوشنبه 13 دی 1395 21:08
دلم میخواد فردا که میرم پیشش، صداش با ناله نباشه. سرش درد نداشته باشه. رفته باشه از گوشه ی گنجه ش واسه م خوراکی های خوشمزه ای که قایم کرده بیاره. گاهی وقتا نباید بشینیم تا نسیم خنک بیاد یا هوای خوب و آفتابی. شاید آفتاب زندگی مون حالش رو به راه نباشه. شاید نتونه بلند شه حتی تلفن رو بگیره و بهت زنگ بزنه. فردا هوای اینجا...