-
احمقانه ترین حقیقت
دوشنبه 13 دی 1395 20:45
تا یه سنی ناخودآگاه خر میشی، از یه سنی به بعد، خودآگاه خودتو خر می کنی.
-
مکاشفات ٤ صبح
دوشنبه 13 دی 1395 08:14
یه روز چشمات رو باز می کنی و نهایت خودخواهی آدم های اطرافت رو میبینی و یه چیزهایی در درونت به قتل میرسن. از اینجا تصمیم میگیری فقط واسه خودت باشی.
-
یک از ده
دوشنبه 13 دی 1395 00:27
رفته بودی و در من چیزی گم شده بود، مانده بود فقط یک کودک لوس که جز با رز سفید هلندی آرام نمی شد، آن هم بدون خار. هر بار دوتا می آورم، یکی برای تو، یکی برای أن "من" که در لبخند تو جا مانده.
-
یا باید ول کنی یا روانی شی
یکشنبه 12 دی 1395 22:00
آدمی که تکلیفش با خودش مشخص نیست و نمیدونه چی میخواد، نمیذاره تو هم بفهمی چی میخوای، حتی قابلیت اینو داره که تورو نسبت به خواسته هات مردد کنه.
-
سیستم خاطره جمع کنی
شنبه 11 دی 1395 14:58
یه عادت عجیب و غریبی دارم من ، وقتی یک نفر، که توی یک برهه ی زمانی خاص، خیلی واسه م عزیزه؛ حالا از هر جنسیتی که باشه، چیزی غیر از پوشیدنی (و حتی گاهی پوشیدنی) واسه م میخره، اصلا نمیتونم ازش استفاده کنم. بسته به میزان عزیز بودن اون آدم، مقدار انرژی ای که برای نگهداری از اون یادگاری میذارم بالاتر میره. مثلا الان یه کشو...
-
پیش بینی وضع هوای امروز یونو
شنبه 11 دی 1395 11:47
توی هفته ای که گذشت، اونقدر طوفان و سونامی و از اینجور چیزا، توی دلم و ذهنم اومده و رفته، که فقط دلم میخواد از امروز که شنبه ست، حداقل تا چند روز، هوا آفتابی و صاف باشه. بدون ابر. بدون باد. میدونم اینطوری نمیشه. از همین الان میدونم که از دوروز دیگه، بازم طوفان ها شروع می شه. ولی کی به دوروز بعد کاری داره؟ مهم امروزمه....
-
هر آدمی تو زندگی ش بیننده می خواد
جمعه 10 دی 1395 22:55
"نمایش ترومن" با بازی "جیم کری"، فیلم عجیب و غریبی بود واسه اون سال ها. خیلی دوست داشتنی و متفاوت بود. نگاهی به زندگی همه ی ماها، با همه ی جبر و اختیارش. و اینکه یکی هست که داره میبینه. اصلا حالا چرا یهو "ترومن"؟ با دوستی صحبت می کردم. گفت : "هر آدمی تو زندگی ش بیننده میخواد، یکی که...
-
مکاشفات یونو از ته فنجون لاته
جمعه 10 دی 1395 13:20
مثل یه بازی کامپیوتری ماجراجویی. پر از مرحله های هیجان انگیز. که یهو اون وسط، دستت خیلی اتفاقی میخوره به یه دکمه و یه در باز میشه و میفتی وسط ناکجاآباد. شبیه بهشت گمشده ی میون کلی محیط های خشن. اصلا شبیه به یه نقشه ی گنج. پر از نشونه و معما. که وقتی به تهش میرسی و گنج رو میبینی، اگه ازش بگذری و مسیرت رو ادامه بدی،...
-
سفر به ناکجاآباد
پنجشنبه 9 دی 1395 22:55
شما را می برند به جاهای ندیده و نشناخته. چهار طبقه با پله برقی می برند بالا و برمی گردانند پایین که فروشگاه شگفت انگیز مذبور را پیدا کنند. جانتان را بر لب مبارک می رسانند که فقط دلتان بخواهد همان لحظه فروشگاه کذایی جلوی چشمانتان قد علم کند. برمیگردید پایین ولی ناامید نمیشوند، می پرسند و میفهمید که طبقه ی پنجم بوده...
-
آغوش باز ولی بی تفاوت
سهشنبه 7 دی 1395 20:41
اصراری ندارم فلان اتفاق خاص برای من بیفته، ولی با تمام وجود میخوام دیگه جلوی افتادنشون رو نگیرم.
-
عنصر حال خوب کن
یکشنبه 5 دی 1395 15:05
یه جایزه ی کوچولو خریدم واسه خودم. یه کلاسور یادداشت رنگارنگ. نه اینکه کار مثبت خاصی کرده باشما. نه! این فقط واسه بالابردن انگیزه و روحیه بود که بچسبم به کار. یه پازل رنگ و وارنگ تر هم خریدم که بچینم و قاب بگیرم و با کادوی تولد، هدیه بدم به خواهرجان. اینم از نتایج گشت حال خوب کنی من تو شهر کتاب.
-
غوطه ور در پنجاه سالگی
شنبه 4 دی 1395 17:16
تو همان خیال صبح یکشنبه بودی؛ پیرمردی که خاطرات مرا یدک می کشید.
-
مردهای کوچیک شهرمون
شنبه 4 دی 1395 14:37
داشتم از پسرک هشت یا ده ساله ای مینوشتم که تو اوج سرما، یه بساط کوچولو پهن کرده بود و وقتی ازش چیزی خواستم، خیلی با محبت گفت: جفت اینا قیمتون یکیه، ولی خانوم، این یکی کیفیتش بهتره، اینو بخر. و اونقدر این صداقت و محبتش به دلم نشست که کلی باهاش صحبت کردم. داستان رو کامل و جزء به جزء نوشتم اینجا، اما بعد پاکش کردم. دلم...
-
توهم زایی یا "عجب گوش های قشنگی"
شنبه 4 دی 1395 00:31
به نظرم مرز بین راست و دروغ، باور خود گوینده ست. وقتی کسی عمدا داره دروغ میگه، احتمالا نمیتونه همه ی جوانب دروغش رو بپوشونه و از یه جایی میشه مچش رو گرفت. ولی وقتی اون آدم، اونقدر این دروغ رو گفته که کم کم، امر بهش مشتبه شده که این اتفاق الکی، واقعا افتاده، و به باور رسیده؛ از اینجا به بعد تقریبا غیرممکنه مچ دروغگویی...
-
مغز خالی کیلویی دوزار
جمعه 3 دی 1395 10:27
خیلی چیزا هست توی زندگی، که شاید خیلی خیلی مهم تلقی میشن و میگیم اگه نباشه من هیچم یا از این قبیل حرفا. ولی من دیشب به این نتیجه رسیدم که اگه قدرت فکر کردن، حالا به هر موضوعی، از چپ و راست رفتن مورچه ها گرفته تا ناپایدار بودن ایزوتوپ های فلان عنصر، رو از ما بگیرن، هیچی نمیمونه و تبدیل میشیم به یه آدم با زندگی نباتی....
-
خدا آخر و عاقبت بنده را به خیر کند
چهارشنبه 1 دی 1395 12:32
خوب، اولین تلاش من برای گوش دادن به حرف خواهر گرامی، با سر رفت تو دیوار. از گره ناموزون و افتادن روسری شروع شد و در نهایت به بیخیال شدن و دنبال عکس بادکنک توی روسری گشتن به همراه دختر یک سال و اندی میزبان رسید. الان هم که دارم از این تریبون صحبت می کنم، یه شال گردن بستم دور روسری که نیفته، چون با خواهرجان قرار دارم ....
-
سندرم فاصله ی سنی کودک درون و این یونوی بیرون
سهشنبه 30 آذر 1395 19:29
اول صبح زنگ در خونمونو میزنه و میاد تو. با یه کیفی که انگار توش سنگ گذاشتن بس که سنگینه. میگم چیه تو این؟ چطوری حملش می کنی آخه؟ میگه بازش کن میبینی. توی کیفش پر بود از روسری های رنگ و وارنگ. در گنجینه ی روسری های مورد علاقه ش رو باز کرده بود و کلی از اونارو آورده بود. --اینا چیه خواهر آخه؟ ++واسه تو آوردم --من؟؟ من...
-
ما آدم های پازل شده
سهشنبه 30 آذر 1395 00:08
درون هر آدمی رو اگه بگردین، یه خاطراتی، یه چیزایی هست که حتی خودش هم بهشون سر نمیزنه. شبیه غنیمت های بچگی. شبیه کباب هایی که میذاشتیم گوشه ی بشقاب و اول برنج رو میخوردیم که طعم کباب تو دهنمون بمونه، ولی اونقدر سیر میشدیم که اصلا مزه ی کباب رو نمیفهمیدیم. شبیه گنجه ی روسری های فانتزی مامان ها، که میذارن واسه یه مهمونی...
-
دوستی های نوبتی
دوشنبه 29 آذر 1395 21:45
از دوستی هایی که توش، تماس گرفتن نوبتی میشه متنفرم. یعنی دوستت مثلا زنگ میزنه یا مسیج میده: ازت خبری نیست؟ آخرین بار من زنگ زده بودم. شکل منزجرکننده ای دارن این روابط که نمیشه روشون اسم دوستی گذاشت به نظرم. دوستی یعنی هروقت دلت خواست، هروقت دلت تنگ شد، زنگ بزنی و صدای دوستت رو بشنوی و باهاش حرف بزنی، نه اینکه تازه...
-
انرژی برادرانه
دوشنبه 29 آذر 1395 14:17
روزهایی هم هست که اول صبح برادرت زنگ میزنه و میگه: دقت کردی چندوقته واسه م کیک درست نکردی؟ سالاد میخوام و کیک شکلاتی و کیک شیر داغ. بعد تو با ذوق پا میشی میری بیرون و کلی خرید می کنی و از صبح میشینی به درست کردن سفارش های عزیز دل 3> پی نوشت: پدر میرسه خونه و میگه: نمیشه ناهار شیر و کیک بخوریم؟ :)) چه کنیم که قبلا...
-
دیوونه خونه
یکشنبه 28 آذر 1395 23:25
یه قانون خنده داری که بلاگ اسکای داره، اینه که وقتی یه وبلاگ جدید میسازی، باید یه مدت از فعالیت وبلاگ بگذره تا پست هات رو توی صفحه ی آپدیت هاش بیاره. یعنی اگه تازه واردی و کسی رو نمیشناسی، یه مدت با خودت حرف بزن و برای خودت بنویس تا به رسمیت بشناسیمت.
-
لولا به جای نقطه عطف
یکشنبه 28 آذر 1395 22:48
شاید به نظر عجیب بیاد، ولی تا حالا نشده برگردم بگم فلان لحظه یا فلان اتفاق توی زندگیم، نقطه ی عطفی بوده برای من. احتمالا من شبیه عصای روشن دل هام. تیکه تیکه تیکه، هر اتفاقی ، چه خوب یا بد، این تیکه ها رو در امتداد هم قرار داده و الان این آدمی که اینجا در حال نوشتنه، نتیجه ی تکامل در سیر اتفاق هاست. اینطوری منطقی تره.
-
یادی از بلاگستان قبل از هجمه ی اپلیکیشن ها
یکشنبه 28 آذر 1395 18:16
دوره ای توی زندگی م بوده که معتاد وبلاگ خوندن شده بودم. این آدمای پشت این کلمات، یه جور اسرارآمیزی بودن واسه من. یه وسوسه ی پنهان. یه جوری که وقتی یکی توی خیابون ناخودآگاه بهت لبخند میزنه، یا یکی دیگه رو میبینی و حس می کنی فلانی احتمالا شبیه این آدم باید باشه. این آدم های شبیه به هم و خیلی متفاوت. آدم هایی که در طول...
-
همیشه نخند. از من گفتن.
یکشنبه 28 آذر 1395 15:11
-- ناراحتم ازت ++چی؟ مگه تو ناراحت هم میشی؟ -- یعنی چی؟ مگه آدم نیستم من؟ ++ چرا، منظورم این نبود، آخه هیچ وقت ندیدم ناراحت شی از چیزی. همیشه میخندی. واقعا یعنی درک این موضوع اینقدر سخته؟ که آدم از کسایی که انتظاری ازشون نداره ناراحت نمیشه. آدم از کسی ناراحت میشه که رابطه تون به انتظار و توقع رسیده. من اگه همیشه...
-
Girlish Mission is Screwed
یکشنبه 28 آذر 1395 14:02
ظهره، پدر میرسه خونه. ++سلام پدر --سلام برادر ++یعنی حالا دیگه به درجه ی برادری نائل شدم من؟؟؟؟؟ -- (قهقهه ی پدر) دلم خوش بود حداقل اگه پسرهای دوست و فامیل و همکلاسی ، من رو همیشه جزو جمع خودشون میدیدن و انگار نه انگار که دخترم. حداقل پدرجان چنین فکری نمی کنه و تازه همه ش دختربودنم رو بهم یادآوری می کنه و تذکر هم...
-
دستاتو باز کن.. عین گراف داوینچی
یکشنبه 28 آذر 1395 13:24
پیدا کردن دوست های جدید، همیشه اتفاق جالب و هیجان انگیزی یه. این که چطوری دو تا آدم از یه فاصله ی دور، یه سری مشترکات بین خودشون کشف می کنن که فاصله هارو محو می کنه، خیلی جذابه. ولی عین خونه ای که یه آجرش رو کج گذاشته باشن و هرچی بیشتر رو هم چیده میشن، بیشتر کجی دیوار به چشم میاد، انگار ماها هم هرچی بزرگتر میشیم، اون...
-
صفر درجه ی شمالی
یکشنبه 28 آذر 1395 10:06
I Still... بک استریت بویز قدیمی گوش میدهم و ایمان می آورم به آغاز فصل سرد...
-
یو نیو، آی دونت
یکشنبه 28 آذر 1395 02:35
باران میبارید.. آمده بودی... فردا باران نمی بارد اما.. همان همیشگی لطفا!!
-
هر کی یه جور دیوونه ست
یکشنبه 28 آذر 1395 02:00
ما ضامن فعل و انفعالات مغز و زبان بقیه نیستیم. بهتره به فکر درست رفتار کردن خودمون باشیم تا اینکه حرص رفتارای دیگران رو بخوریم.
-
پیش بینی وضع هوای فردای یونو
یکشنبه 28 آذر 1395 01:34
هوای فردا پره از این باد و بارون های بهاری. از اینا که وقتی میان، یه ذره می لرزی ولی لبخند میزنی و حس نو شدن داری. هوای فردا قراره یه عالمه شروع تازه با خودش بیاره.