یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

یادی از بلاگستان قبل از هجمه ی اپلیکیشن ها

دوره ای توی زندگی م بوده که معتاد وبلاگ خوندن شده بودم. این آدمای پشت این کلمات، یه جور اسرارآمیزی بودن واسه من. یه وسوسه ی پنهان. یه جوری که وقتی یکی توی خیابون ناخودآگاه بهت لبخند میزنه، یا یکی دیگه رو میبینی و حس می کنی فلانی احتمالا شبیه این آدم باید باشه. این آدم های شبیه به هم و خیلی متفاوت. آدم هایی که در طول روز با هزار و یک چیز سر و کله می زنن و آخر شب، به جای کوچه های خیس، توی این پارتیشن های بلاگستان، خستگی هاشون رو، دغدغه هاشون رو میتکونن.

از 6-7 سال پیش، شروع کردم به نوشتن وبلاگ مثلا. اولش صرفا یه هویت بود واسه م که وقتی یه جایی، کامنت میذارم بگم من فلانی ام. بعد کم کم، همه ی اون یادداشت های روی کاغذهای کاهی منتقل شد به وبلاگ.

اما من هیچ وقت وبلاگ نویس نشدم. به نظرم نوشتن شعر و متن ادبی و یه سری تبدیل احساسات به لغت، نمیتونست به من لقب وبلاگ نویس بده. نمی تونست دغدغه انتقال بده. همفکری کنه. نمی تونست از من تصویری بسازه که تو خیابون شبیهش رو ببینی. اینه که حالا ، که باز هم میخوام بنویسم، میگردم بین وبلاگ های قدیمی، لینک های قدیمی، با یه کورسوی امیدی که هنوز، قلم آشنایی ببینم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 21:21

بله دیگه آدرس جدید دادن که یعنی اره بیا اینور دیگه نرو اونور
دی دی پی پی

اینجور شاکی؟؟!! نهایتش دوقدم بیشتر باید ورداری ها :دی
اجاره هم نمیدم :پی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد