یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

من در تناقض ابدیت

مدت هاست فکر میکنم..

که آیا زمان، آدم هارا مهم می کند یا که ادم ها، زمان را؟ یا که داستان اصلا چیز دیگری ست.

شاید هم نه زمان مهم است و نه آدم ها. اندیشه است که اعتبار می بخشد به لحظات ما.

مهم این است که تو در هر لحظه به چه چیزی فکر میکنی و چه کسی در آن لحظه، هم فکر و هم اندیشه و هم صحبت تو خواهد شد. 

گاهی صدای آدم های اطرافت را میشنوی. حسی اما برانگیخته نمی شود در تو. نمیدانی در چه مورد صحبت میکنن. زبانشان را هم نمی دانی حتی. تنها از یک چیز مطمئنی: "مانند تو فکر نمیکنند" و این، حقیقت غمگینی ست. چرا که اندیشه، اگر مشترک باشد، راهش را از میان بن بست زبان های گوناگون، از میان کوره راه خط کشی شده به رنگ های زرد و سیاه و سفید و قرمز، پیدا میکند و خودش را به تو می رساند. خسته و تشنه اما همچنان امیدوار. که در سکوتی خیال انگیز، خودش را به تو بنمایاند.

ما اما انگار، برای صداهای اطرافمان زندگی میکنیم. به دنبال سکوت، در میان همهمه ی افراد پیرامونمان میگردیم. و وای از زمانیکه سکوت، اجبار دنیای اطرافت باشد. که آنگاه، تو در هم پیچیده خواهی شد. از هم گسسته خواهی شد. چرا که سکوتت دیگر معنایی نخواهد داشت. خلا مطلق نامفهوم، جای سکوت پرمعنای خواستنی ات خواهد نشست. 

که همه ی ما به دنبال تنهایی خودخواسته، به دنبال آدم هایی میگردیم که تنهایمان نگذارند.

وقتی گوگل، نفر سوم رابطه میشه!!!

اگه بهتون بگن زبان مشترک آدما چیه؟ احتمالا اولین چیزی که به ذهنتون میرسه موسیقی یه، هنر، نقاشی، یا یه چیزی تو همین مایه ها. ولی واقعیت چیز دیگه ای یه. وقتی با آدمی از یه کشور دیگه، زبان دیگه، آشنا میشی و این آشنایی، شایدم بشه گفت علاقه، سرعتش از سرعت زبان آموزی تون خیلی بیشتره، متوسل میشی به حضرت گوگل و اعجاز ترنسلیتش، که درسته فارسی سلیس رو به انگلیسی چپ اندر قیچی تبدیل میکنه، اما بازم جای شکرش باقیه که یکی هست حرفاتو به اونی که میخوای بشنوه، بگه. 

گاهی وقتا حس فیبی توی فرندز رو دارم که واسه قرار گذاشتن با اون دیپلمات خارجی، یه مترجم دیوونه ای رو مجبور بود توی ثانیه ثانیه ی رابطه ش تحمل کنه! حالا به لطف پیشرفت تکنولوژی، ما هم یه عدد گوگل همیشه همراهمون داریم که سطح دغدغه رو از روابط احساسی پرشور به بحث در مورد مواد لازم برای قرمه سبزی و اینکه شنبلیله اینجا پیدا نمیشه و ریسه رفتن از شنیدن اینکه یه نفر با لهجه ی المانی غلیظ بهت بگه : مریم ه گولی (بخوانید مریم گلی) دم کن بخور گلودردت کم شه!!! تقلیل بخشیده.

خلاصه دردسرتون ندم که هرچی میگردم دکمه ی "غلط کردم" ش رو پیدا نمیکنم (صادقانه بگم پیدا هم کنم میگم نیست :)))) و تجربه ی خوشایندی یه با همه ی دردسرها و فاصله هاش!

گاهی که عاشقیم...

خواستیم سلفی بگیریم واسه اولین بار. گفتم بهش: دوربین رو نگاه کن، اینجاست. گفت نه، تورو نگاه میکنم گوشه ی عکس.

گفتم دوربین که اون طرفه. گفت آخه تورو که نگاه کنم لبخند میزنم اونوقت.