یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

گٍل می مالیم خوشحالیم...

اولش پسوردم رو یادم نمیومد. بعدش که به هزار زحمت و تکون دادن مغز و کوبیدنش به دیوار و راه های مگوی دیگه، تونستم وارد شم؛ دیگه کی حوصله ی نوشتن داشت؟ اصلا اون لغت هایی که ته ذهن درگیر من جا خوش کرده، به شکل و شمایل و ادبیات این وبلاگ بیچاره ربطی نداشت آخه. انگار که وسط یه نقاشی تذهیب و اسلیمی خیلی ظریف روی یه دیوار قدیمی، یهو یکی بیاد یه مشت کاهگل پرت کنه بره. همینقدر نچسب و بدریخت و ناجور.

نمیشد اینجوری. باید یه وبلاگ دیگه میساختم که هر ریختی که قراره داشته باشه، ةاهر بقیه رو به هم نریزه. گزینه ی ساخت وبلاگ جدید رو زدم. اوه. اسم و آدرس جدید میخواد که!!! انگیزه ایجاد وبلاگ جدید به علت خستگی مفرط نگارنده، در نطفه خفه شد. حقیقتا من میخواستم یه جا یه سری خزعبل بنویسم مغزم خالی شه، نه اینکه دغدغه ی جدید به فکرای توی مخم اضافه شه. اونم چی؟ اسم وبلاگ!!! هیچی دیگه. جونم واسه تون بگه که عطاش رو به لقاش بخشیدیم و برگشتیم سر خونه ی اول. اینه که الان یه سطل آوردم گذاشتم کنار دستم، دارم کاهگل میمالم به در و دیوار اینجا. البته که واقعیت من هم چیزی جز مجموعه ای از لغات و ادبیات و فکرهای بیهوده و کاهگل نبوده و نیست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد