یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

سردم نیست، نمی شود، یا تو هستی یا من فصل ها را دوتا یکی رفته ام

برف میبارد

دستهایم را بالای سرم میگیرم

حس شان نمی کنم دیگر

انگار می کنم تو بوده ای کنارم که خیس نشده ام


یک از ده

رفته بودی و در من چیزی گم شده بود، مانده بود فقط یک کودک لوس که جز با رز سفید هلندی آرام نمی شد، آن هم بدون خار. 

هر بار دوتا می آورم، یکی برای تو، یکی برای أن "من" که در لبخند تو جا مانده. 

غوطه ور در پنجاه سالگی

تو همان خیال صبح یکشنبه بودی؛ پیرمردی که خاطرات مرا یدک می کشید.