یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

به احترام همین لحظه، زندگی کنیم

از کودکی یادمان داده بودند پول هایمان را توی قلک های کوچک، از دید و دسترس همه حتی خودمان، قایمش کنیم. ما هم شده بودیم برده ی این قلک ها با آن ظاهر نچسبشان. حتی کم ارزش ترین سکه هایمان را سُر میدادیم توی دهان قلک زشت، به امید روزی که پول هایمان بیشتر و بیشتر می شوند و بتوان چیزهای خوب و بزرک باهاشان خرید و لذت برد. 

از آن طرف، توی مدرسه یا توی راه، با حسرت نگاه می کردیم به بستنی های یخی و ترشک های کثیف خوشمزه و بچه هایی که خندان و با لذت، پاستیل هارو به نیش می کشیدند و می خندیدند. و از خواسته ی دل کوچکمان، دچار چنان عذاب وجدانی می شدیم که هیچ آدم بزرگ 40-50 ساله ای هم در طول عمرش تجربه نکرده باشد. 

قلک که پر می شد، همه ی ذوقمان این بود که با پولش چه چیزی می شود خرید. نتیجه اش یا پوشاک بود، یا کیف، یا آخرش یک چیزی برای مدرسه و همین جور چیزها. دقیقا وسایلی که اگر پول هم جمع نمی کردیم، مامان و بابا می خریدند برایمان.

تنها حاصل این داستان، آن عذاب وجدان بود و حسرت خوشی های کوچک و یک عادت. 

عادت از دست دادن شیرینی لحظه هایی که می شد خوش بود و خندید از ته دل. 

عادت فکر کردن به فردا و از یاد بردن امروزی که دارد آرام آرام دورتر می شود.

عادت کردیم که انگار...

انگار زندگی ما قرار است از همین دو روز بعد آغاز شود.

نظرات 3 + ارسال نظر

آره...خیلی ناراحت کننده بود :(

عوضش ماهی عزیز که خوب بلده با نیش باز، زندگی کنه. کلی هنره این

گاهی هم پول های توی قلک، نصیب کسی دیگر می شد!
و چقدر ناراحت می شدیم!!!!

آخ این دیگه خیلی درد داشته حتما.

.b.e یکشنبه 3 بهمن 1395 ساعت 21:40 http://scenes.blogsky.com

:)) هیچ وقت نتونستم طاقت بیارم تا یکی از این قلکای لعنتی پر بشن. همیشه وسط کار شکستم و رفتم قاقا لی لی خریدم.

واقعا آفرین بهت :تشویق:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد