یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

تا به مرحله ی تقسیمات سلولی نرسیده، تکلیفتونو روشن کنین باهاش.

++یونو جان، دتر، بیا یه این دفعه رو رو برنامه پیش بریم.

-- در جریانی که، من زور بالا سرم باشه، ددلاین در انتظارم باشه، هیچ کاری نمی تونم از پیش ببرم.

++باااشه، این یه دفعه رو گناه دارن بیچاره ها. منتظر کارشونن. تحویل بدیم. بقیه رو اصلا قبول نکن تو. 


اصلا خودمم نمی فهمم این چه مدل خنده داری یه واسه زندگی کردن. اون موقع که دانشجو بودم و باید درس می خوندم، دریغ از یک کلمه ی کتاب مرجع استاد که نگاه گذرای من رو حتی، به خودش دیده باشه. و حالا که مثلا باید به کارام برسم و کار تحویل بدم، گیر دادم به درس خوندن و میخوام سر از همه چیز مربوط و نامربوط به رشته م در بیارم، نه صرفا گذرا، که بسیار عمیق و زیرلایه ای. با هر حسابی، نه کودک درون میتونه باشه، نه بیماری ای، نه روان پریشی ای چیزی. فقط و فقط یه دلیل نسبتا قانع کننده داره احتمالا: کرم درون بنده به همراه خانواده ی محترمشون، بازیشون میگیره. 


پی نوشت: پازلم تموم شد. یکی از تفریحات کرم عزیز وسط این همه کار نیمه تموم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد