یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

Closure

++ از راه میرسه. این پا و اون پا می کنه. با خودش کلنجار میره. سنگهارو با نوک پا شوت می کنه به اینور و اونور. خسته میشه و بالاخره کلون در رو میزنه.

-- پشت در نشسته. از وقتی اون رفته، گوشهاش تیز شده. کلمه هاش رو با خودش مرور می کنه. : "اگه در زد بگم کسی خونه نیست که بفهمه هستم و نمیخوام در رو باز کنم" یا "اگه خودش بود، اصلا صدایی در نیارم، فکر کنه دیگه کسی اینجا نیست و بره"

++ از وقتی بیرون در خونه داشته بلند بلند حرف میزده و در خونه به روش بسته شده، خیلی سال میگذره. اونم هیچ وقت کلون در رو نزده. نتونسته. "اگه در بزنم و باز نکنه چی؟" یا "اگه عصبانی باشه چی؟" یا "اصلا در بزنم و باز کنه، چی بگم؟"

-- از وقتی حرفای اونو بیرون در خونه شنیده و در خونه رو بی صدا بسته، خیلی سال میگذره. ولی دیگه بعد از اون، هیچ درزدن آشنایی رو نشنیده. نیومده بگه چرا اون حرفا رو زده، نیومده عذرخواهی کنه، نیومده توجیه کنه..... اصلا هیچ وقت نیومده. نبوده. 


صدای کلون در بلند میشه.

 آدم بیرون در، اومده که بمونه. اومده که خواسته بشه. آدم این طرف در هم، منتظرش که بیاد. که بخواد بمونه. بیاد که خواسته بشه.


--هیچ کدوم از فکرایی که تو همه ی این سال ها می کرد، عملی نشد. در رو باز کرد. تو چشمای آدم بیرون در نگاه کرد. خواسته هاش رو شنید. و گفت : "هستم ولی توی خونه راهت نمیدم" و در رو با صدای بلند از پایه در آورد و جاش دیوار کشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد