یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد
یونو

یونو

دو قدم مانده به همین لحظه، همه چیز را می شد لمس کرد

چند میگیری درک کنی؟

همه منو آدم درک کننده ای می بینن. مثل اینایی که توی مراسم  ختم "گریه کن" می برن با خودشون، تو هر جمعی هم که یکی سر درددلش باز میشه، اولین آدمی که پیدا می کنه بخواد آوار کنه رو سرش ناله هاش رو، منم. اصلا انگار بقیه هم انتظاری جز این ندارن که سمت من بیان این آدما. 

بعد وقتی همین اتفاق در قبال آدمی میفته که بدون هیچ واسطه ای، آشنا شده و نه از جایی شنیده نه فرصتی برای دیدن همچین اتفاق جالبی نصیبش شده، و انتظار داره که هر کاری می کنه یا هر بدقولی ای یا هر شرایطی، بنده درک کنم و ناراحت نشم و با همون نیش باز برخورد کنم، دیگه میفهمم مشکل از منه. لابد یه چیزی تو حرفام یا کارام، نمادی از یه کارت ویزیته به این مضمون "یونو، فوق تخصص درک کردن از بدو تولد، هر زمان کم آوردید، گند زدید، خرابکاری کردید، یا هر کار غیرمتعارف دیگه، با یونو تماس بگیرید، درکتان می کند"

اینم از فواید نیش همیشه باز من

وقتی عکس العمل یک پسر نوجوون فال فروش از دیدنت، دو تا چشم گرده و یه خنده ی بلند که: "خنده شووووووووووو" که بعدش دو قدم بره جلوتر و برگرده و بگه "خنده ت آدمو میخندونه"، کلهم حالت دگرگون و عالی میشه که وقتی میخندی، یکی اینطوری میخنده. یادت هم میره که وقتی ازت پرسید "فال میخری" و گفتی "نه"، برگشته گفته"آیا از خساست رنج میبرید؟" و اصلا دلیل خنده ت، همین حرف بامزه ی این پسرک شیطون بوده. 

کافه دونفره

وقتی پاتوقت رو با کسی قسمت می کنی، لابد خیلی عجیب و بی اندازه شکل توئه

غر روز جمعه

دقیقا نمیدونم ساکت شدم و در عین حال یه ریز حرف میزنم، یا حرّاف شدم و همزمان هیچی نمیگم. در هر صورت، مزخرف تر از جمعه، فقط خودشه.

دوست باید همین باشه

من کلا تنها بودن رو به توی جمع بودن ترجیح میدم. یعنی اصلا از وقت های تنهایی م  لذت می برم همیشه. ولی  این وسط، دونفر هستن که با اونا بودن رو به تنهایی ترجیح میدم و اینکه من توی چه شرایط روحی باشم یا اونا، اپسیلون اهمیتی نداره. احتمالا فقط اسم اینارو میشه دوست گذاشت. نه؟

با من از دردهات بگو

احتمالا آدما خوششون نیاد که وقتی مریض میشن، یک نفر دیگه به خاطر مریض شدنشون، مواخذه شون کنه. یعنی خوب صددرصد که خوششون نمیاد. ولی در توان من نبود که نگم هر چقدر که داری الان اذیت میشی، مسبب ش خودت بودی. نتونستم نگم که دیگه صلاحیت نداری راجع به کدوم دکتر و کدوم بیمارستان و زمانش و هرچیز دیگه مربوط به سلامتیت نظر بدی. نتونستم نگم که حرف نزدن از زخمت و درد کشیدن و صدا در نیاوردن، اسمش صبوری نیست. اسمش تحمل نیست. اسمش یه چیز دیگه ست که به احترام سن ت و بزرگی ت، دهنم باز نمیشه به گفتنش. دردش که فقط مال تو نیست. درد کمتر و کمتر شدن این زمان باهم بودن، مال همه مونه. اونی که قاطی می کنه و عصبانی میشه، نه دیوونه ست نه بی درک و نه هیچ چیز دیگه. فقط درد کشیدن تو از تحملش خارجه.

دنیای منو عوض نکن

زنگ میزنم که پاشین بیاین اینجا شام، میخوام میرزاقاسمی درست کنم. اصلا از صبح انگار بوی میرزاقاسمی تو دماغمه. بادمجونارو خریدم و کبابی کردم و گذاشتم کنار. همه چی آماده ست که غذای مورد علاقه ی من حاضر بشه. پامیشه میاد اینجا و یهو شیشه ی کشک رو از تو یخچال ورمیداره و میگه میرزاقاسمی دوست نداریم ما، کشک بادمجون درست کنیم امشب. بعد اصلنم ذره ای به اون بوی پیچیده توی دماغ منم فکر نمی کنه. اصلا بو به کنار، حالا یه جوری قانع می کنم خودمو؛ ولی با این ترس و وهمی که گرفته منو، چطوری کنار بیام. من از این تبدیل های یهویی می ترسم. از این غذایی که قرار بوده میرزاقاسمی باشه، شده کشک بادمجون هراس دارم اصلا. از این آهنگی که تایتلش نوشته اسلیپ نات، بعد دانلودش می کنی، پلی می کنی یهو جواد یساری میخونه متنفرم. تو این مهمونی هایی که دعوتت می کنن و میگن میخوایم دورهم باشیم و تو هم یه چیز ساده میپوشی و خودتو ورمیداری کشون کشون میبری توی مهمونی، میفهمی تولد سورپرایزی بوده و نه لباست میخوره به مجلس و نه اون کادوی نیاورده ت، معذبم. از دیدن اون آدمی که چندسال نزدیکترین دوستم بوده و یهو تو فاصله ی چندماه، از این رو به اون رو میشه و مزخرف ترین آدمی میشه که دیدم، منزجر میشم. اگه یه نفر، حرفی بزنه و یهو معلوم شه دروغ بوده، فراری میشم. ,وحشت دارم، از این آدمی که هست و قرار نبوده اینطوری باشه. کاری از دستم بر نمیاد خوب. آهنگه رو میتونم پاک کنم، واسه مهمونی فقط میتونم پول بذارم تو پاکت که ضایع نشم، اون مثلا دوست رو هم نبینم. با اونجور دروغگوها هم ارتباطمو قطع کنم. اون یه آدم هم وقتی قرار نبوده اینطوری باشه، پس اصلا قرار نیست که باشه. قبول.ولی توروخدا، وقتی میخوای کشک بادمجون بخوری، بگو یه وقت دیگه میایم. به میرزاقاسمی من کاری نداشته باش.